ترس از دست دادن چیست؟
ترس از دست دادن یک احساس قابل لمس است.
که شاید تمام افراد در زندگی شان به شکل های مختلف ترس از دست دادن را تجربه کرده باشند،
مثلا وقتی به حیطه ی روابط عاطفی که می رسد؛
ترس غالبی مبنی بر عدم توانایی برای حفظ و ادامه رابطه و نگرانی و اضطراب از این که اگر این شخص روزی مرا بگذارد؟!
اگر نتوانم رابطه مان را حفظ کنم؟! اگر نتوانم خوب زندگی کنم؟! و… تمام لذت و خوشایندی را از ما می گیرد.
درنهایت این حس آزارگرانه از این شرایط سخت، باعث میشود رابطه مان آن طور که انتظار داریم آغاز و ادامه پیدا نکند… .
یا ترس از دست دادن عزیزان، مثل همسر، پدر، مادر، فرزند، دوست و… .
ترسی که باعث ایجاد اضطراب زیاد شده و اجازه نمی دهد در حال زندگی کرده و از حضور این افراد بهره و لذت کافی ببریم.
روزها و ساعت ها را با ترس از دست دادن افراد مهم زندگی مان سپری می کنیم
ولی غافل از آن که مسیر زندگی را به سمت بی کیفیت بودن حرکت می دهیم.
یا حتی تجربه از دست دادن موقعیت شغلی و تحصیلی، روابط اجتماعی و بسیاری از فعالیت های ثمربخش و لذت بخش دیگر.
اما آیا این میزان از تجربه ترس منطقی و پذیرفته شده است؟
ترس از دست دادن چه علتی دارد؟ .
ریشه بسیاری از باورهای ما به تجربیات ما در گذشته ی دور مثل دوران کودکی یا نوجوانی و نحوه ای که والدین در مواجهه با این از دست دادن ها به ما آموزش داده اند برمیگردد.
تجربه خاطراتی ناخوشایند در زندگی فردی خودمان یا نزدیکان مهم زندگی مبنی بر فقدان و از دست دادن باعث می شود
که این تجربه برای ما بسیار رنج آور و آزاردهنده باشد.
تجربه خاطراتی مانند مرگ کسی که دوستش داشته ایم، مثل یک پدربزرگ یا مادربزرگ عزیز، فوت ناگهانی پدر یا مادر، مهاجرتِ سخت،
جابهجایی محل زندگی، انتقال از مدرسهای به مدرسه دیگر و جدایی از دوستان، حوادثی مثل بلایای طبیعی، تصادف و چیزهایی ازایندست…
نقش اساسی در تجربیات ما در طول زندگی خواهد داشت.
نقش باورهای ما در تجربه از دست دادن چیست؟
روزی ما کسانی یا چیزهایی را ازدستدادهایم و این فقدان و رنج حاصل از آن را چشیدهایم،
بنابراین از تکرار دوباره این موضوعات میترسیم یا باور داریم عزیزانمان روزی ما را ترک خواهند گفت، آنچه را داریم از دست خواهیم داد
و باور به این که “من تنها هستم”، “آن که دوستش دارم روزی مرا ترک می کند”، “من ارزش داشتن داشته ها را ندارم” ،
“شادیهای من پایدار نیستند”
همراه با این حوادث تداعی شده و حالا با گذر از حوادث، آنچه باقی مانده باورها بوده اند که نه تنها حل و فصل نشده اند، بلکه با تکرار و تکرار شاخ و برگ گرفته و ثبیت شده اند. .
لذا ترس از ناپایدار بودن شرایط خوشایند و از دست دادن ارتباطات ما را به آیندهای که شاید این ارتباطات نباشند سوق داده و از لذت لحظه حال دور میکند.
به دنبال این باورها، هر بار که فرزندمان از خانه بیرون میرود فکر می کنیم.
که او تصادف میکند یا هر بار که به مادرمان نگاه میکنم فکر می کنیم به زودی او را از دست خواهیم داد.
نقش خودباوری در تجربه از دست دادن عاطفی
.
خودباوری ضعیف و عدم اعتمادبهنفس یکی از دلایل مهم در مورد ترس از دست دادن فرد مورد علاقه است، به ویژه اگر آن فرد همسرمان باشد. شما باور دارید:
وقتی ما باور داریم دوستداشتنی نیستیم، خوشایند نیستیم، از خانواده خوبی نیستیم،
چیزی در مورد ما کم است، زشت هستیم، بهاندازه کافی خوب نیستیم
و باورهایی از این قبیل، بارها و بارها این باور در ما تداعی می شود که مبادا کسی را که دوستش داریم از دست بدهیم، چون بهاندازه کافی خوب نیستیم؛
نتیجه آن می شود که به آن فرد چسبیده و وابستگی عاطفی پیدا میکنیم.
باور می کنیم اگر این فرد ما را ترک کند حتماً دیگر فرد دیگری را پیدا نمیکنیم که دوستمان داشته باشد، چون می دانیم دوستداشتنی نیستیم؛
پس با تمام وجود سعی میکنیم او را برای خودمان نگهداریم (که معمولاً روش های سالمی استفاده نمی شود).
کسانی که از عزتنفس کمی برخوردارند ترس از دست دادن عشق را بهوضوح احساس میکنند.
پس اگر در مورد همسر یا شریک عاطفیمان این ترس را داریم،
بهتر است در خودمان به دنبال باورهایی بگردیم که میگویند: تو خوب نیستی. .
بارها پیش آمده است که ترس از دست دادن تمام وجود ما را گرفته و کسی ولو از سر دلسوزی و مهربانی به ما گفته است
نگران نباش و اتفاقی نیفتاده است، درست می شود، باز هم خدا را شکر که … .
یا برخی از دوستان کمی آن طرف تر قضیه را دیده اند و توصیه کرده اند که جملات تأکیدی مثبت را تکرار کنیم تا حالمان بهتر شود؛
مثلاً همه چیز خوب هست، اتفاقی نیفتاده، حتماً همه چیز درست می شود، به خدا توکل کن و از این دست جملات.
اما آیا واقعاً صِرف به کارگیری جملات تاکیدی مثبت حال ما را بهتر می کند؟
آنچه مسلم است این است که گفتن این جملات و تکرار آن ها مولفه های بدی نبوده و منکر ماهیت آن ها نمی شویم بلکه اتفاقاً بسیار سودمند هم می باشند.
اما همه ی مسیر این ها نیستند و البته حتی به کارگیری این عبارات هم بایستی مبتنی بر واقعیت باشد؛
مثلاً به جای این که بگوییم اتفاقی نیفتاده است و احساس واقعی مان را نپذیریم، بگویین من بسیار مضطرب هستم
ولی برای حل آن کاری می کنم و حتماً باید برای اضطرابهای حاصل از ترس از دست دادن اقدامی موثر و کارآمد انجام داد که ملزم به تلاش و بهره گیری از دانش تخصصی و تجربه متخصصان این امر یعنی روانشناسان و مشاوران می باشد. .
من برای غلبه بر این ترس چه می توانم انجام دهم؟
علاوه بر مراجعه به یک متخصص، در چند گام کلی می توانیم یک سری اقدام های اولیه را انجام دهیم:
_فکر از دست دادن آن فرد یا آن چیزی را که به آن وابستگی دارید را گام به گام به چالش بکشید و مدام از خود سوال کنید که با این از دست دادن چه اتفاقی می افتد؟
مثلاً: اگه شغل مورد علاقه ام را از دست بدهم چي مي شود؟ بیکار می شم.
اگه بیکار شوم چه می شود؟ بسیار ناراحت می شوم.
اگر بسیار ناراحت شوم، چي مي شود؟ احساس کرختی و بی انگیزگی مي کنم.
و به همین ترتیب تا انتها ادامه پیدا می کند تا رنج اصلی یافت شود.
_ فرصت کافی برای جستجوی احوال کسانی که دوستشان دارید ولی مدت هاست به ایشان سر نزده اید و جویای حالشان نبودی اید پیدا کرده و محبتتان را کلامی و عملی نثارشان کنید.
_ زمانی را به فکر کردن به ترس هایتان اختصاص دهید و از تلاش مداوم و مکرر برای فرار از این افکار اجتناب کنید.
بعد از فکر کردن تصور کنید بدترین اتفاق چیست و بعد میزان غلو کردن ذهنتان نسبت به آن موضوع را بررسی کنید. .