( رای: 0 امتیاز: 0 )
یادته زیر گنبد کبود دوتا رفیق بودیم
و کلی حسود ؟
تقصیر اون حسودا بود که حالا
ما شدیم یکی بود یکی نبود …
دیرگاهیست که من
در دل این شام سیاه
پشت این پنجره بیدار و خموش
مانده ام چشم به راه
تقصیر از دلتنگی خیابان است
و گرنه من سالهاست
چشم از راه برداشته ام
بالاخره روزی کسی را مییابی که گذشتهات را کنار میگذارد،
زیرا میخواهد آیندهات باشد.
سالها پیش با تو غریبه بودم و تو در کنارم نبودی.
امروز اما طعم بودنت را چشیدهام
و تاب آوردن دوریت سخت ترین کار دنیاست.
دردناک تر از حس دلتنگی،
حس فراموش شدن از جانب کسیست،
که نمیتوانی او را فراموش کنی.